کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

شیرین زبون

شیرین زبونی

عزیزم. بازم کلمه ها والبته جمله های جدید.حرف زدنت از یک کلمه به سه کلمه وجمله های مفهوم دار ارتقا پیدا کرده .نه گفتن وحس مالکیت داشتن رو هم پیدا کردی. بهت میگم:کیمیا بیا لالا کنیم   میگی:نه ..نه..دادا نه بهت میگم:بیا بریم خونه        میگی:نه...نه..اونه نه میخوام چایی بریزم   بهم میگی:مامان چایی من سفره رو انداختیم میخوایم غذا بخوریم یه نگاهی میکنی میبینی قاشقت نیست میای اشپزخونه ومیگی مامان آپو (قاشق)من مشغول کارام هستم میای پیشم به عکس بابا وخودت که رومیزه اشاره میکنی ومیگی :عکش بابا ایناش  میگم:کی بغلشه   میگی:میمیاببل بهم...
29 فروردين 1393

دخمل بلااااااااااااااا

امان از این دختر بلا که همیشه دنبال ماجراجویی وکارای عجیبه اما فکرکنم این خصلت اکثر بچه هاست.این روزا کیمیا خانوم پرتاب از ارتفاع رو داره تجربه میکنه که البته برای من با دردسر همراهه.چند شب پیش گل دخمل وقتی دید پنجره بازه که البته من باز گذاشتم بوی غذا بره بیرون توپشو برداشت وانداخت پایین ومنم رفتم اوردمش.امروز صبح هم یه پیاز که برای نهار گذاشته بودم کنار سینک وچندتا از فلش کارتاشو دوباره انداخت پایین اما من که حوصلشو نداشتم برم بیارمشون قیدشونو زدم.چندتا دسته گل دیگه هم داره این خانم خانما .گوشی عمو جواد روانداخت پشت تخت .توخونه مامانی هم عین همون کارو با گوشی دایی وحید کرد. وایییییییییییی!!دخترم خسته نمیشی...
26 فروردين 1393

گل دخترم سرما خورده

سلامتی نعمت بزرگیه که تاوقتی هست قدرشونمیدونیم ووقت بیماری تازه یادمونمیاد چیرواز دست دادیم.   گل دخترم دوروزه که تو سخت مریض شدی وسرما خوردی.نمیدونم این    سرماخوردگی از کجا پیدا شد وبه جونت  افتاد.بعداظهر 5شنبه یه دفعه   داغ شدی وشروع کردی به سرفه اب دهنت رو هم به سختی قورت میدادی   ساعت 11شب بود بردیمت دکتر .اون شب تا صبح همش تب داشتی وانگار   تب بر هیچ اثر ی نداشت.جمعه هم حالت بدتر شد ونفس کشیدن هم برات   سخت شده بود.اون شبم تا صبح بالای سرت بیدار بودیم وحتی یکی دوباری   هم پاشویت کردیم.اصلا نخوابیدی وخیلی اذیت شدی ومنم حالم بدتر ازتو &nbs...
24 فروردين 1393

عکس های نوروز

      عید خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم تموم شد.امسال سردی هوا   نذاشت خیلی راحت به گشت وگذار وعید دیدنی برسیم اما روی هم رفته   خوب بود.شب سال تحویل رو خونه خودمون وسه نفری گذروندیم وشام   خوردیم وتلویزیون نگاه کردیم.روزاول عیدم رفتیم خونه مامانی همون روز هم   براشون مهمون اومد وکیمیا از دیدن مهمونا خوشحال شدوبا دخمل کوچولو   شون دوست شد وبازی کرد.   روز دوم هم با وجود بارون شدید به خونه عمو علی رفتیم ودخملی تو راه    خوابش برد ودو سه ساعت خوابید.   روز سوم وچهارم وپنجم هم رفتیم عید دیدنی وروز ششم تا هشتم هم رفتی...
18 فروردين 1393

اغاز سال 93 وکیمیا

  دخترعزیزم عیدت مبارک.                     امیدوارم سال نو سالی سر شار از شادی وشیرینی                                                                           &nbs...
12 فروردين 1393

بالاخره موفق شدم

سلام گلم نمیدونم چرا این روزها  اصلا زمانی پیدا نمیکنم که بیام وخاطرات شیرین تورو ثبت  کنم.اما همه چیز یادمه بزودی همه خاطرات این چند روز سال نورو رو یاداشت میکنم. وامااااااااااااا:موفقیت بزرگ حاصل شد دخمل گلم بالاخره تونستی  با هزارزحمت دل بکنی وبری سی خودت.منم یه نفس راحت بکشم واین بارو زمین بذارم.شاید سختی این ماجرا زمانی شروع شد که من برای اولین بار تورو ازشیر گرفتم اما اون موقع چون خیلی کار داشتم وسرم حسابی شلوغ بود نتونستم در مقابل گریه ها وبی تابی هات دوام بیارم وتصمیم گرفتم برای ساکت کردنت روزی سه وعده شیر روبهت بدم تا ببینم بعد چی میشه اما شیر دادن همان وبر گشتن سر خونه اول همان. ...
11 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد